ببین یعنی میخوام بگم ترسناکه. میدونی ترسناکه یکی انقدر با همه ی زوایای شخصیتت آشنا باشه. و وقتی وحشتناک تر میشه که با این آدمم زیادی راحت باشی؛ درحدی که فکر کنی داری تو مغزت حرف میزنی. درحدی که "با خودت که تعارف نداری." و  بعد فکر میکنی؛ اگه هی ببینیش قراره چقدر ترسناک بشه؟ اون موقع حتی میمیک صورتتم یاد میگیره. اون موقع دیگه هیچیو نمیتونی قایم کنی و دستت تا ابد تو هرزمینه ای براش روئه. خدایا، میخوای چیکار کنی؟

نمیدونم میخوام چیکار کنم. چون هیچ کاری لازم نیست بکنم. فقط باید امیدوار باشم خراب نشه، چون اون وقت من خراب میشم. یعنی آخه میدونین وقتی یکی که بلدته بزاره بره، یا بزاری بری، هی منتظری یکی بیاد بلدت باشه، ولی دیگه آخه کسی که بلدت نیست. همه که بلدت نیستن. یعنی تعداد کمی از آدما همه رو بلدن، و کم گیر میاد از اینا پیدا کنین. مگه چندتا آدم پیدا میشن پشت تلفن ساعت ها باهاشون بخندی؟ ببینین منو، پیدا نمیشن جان شما. اصن نیست. و خپ از همینجا بهت میگم، ازت میترسم، خپ؟ واسه این که بلدی. و درعین حال میترسم که نباشی. چون من عادت کردم بهت. (پررو نشو)

پ.ن:یادتونه تو پستای قبل گفته بودم اگه این آدما بمونن تو زندگیت یه همچین تاثیر بزرگی میزارن که دهنت سرویسه؟ من دهنم سرویسه.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها